محمدمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

مرد کوچک من

                       

24 مرداد عباس اباد

دالی 24 مرداد همگی با عمه و عمو بار سفر بستیم رفتیم شمال اینجا تو حیاط ویلا بودی اصلا یه لحظه هم نمیشه تورو کنترل کرد شیطون مامان کنار عمو سعید در حال ابپاشی حیاط کنار دریا افتاب چشماتون اذیت میکنه خوب عینک بزنین و اینم جنگلای کلاردشت خیلی ماهی عزیزم ...
6 شهريور 1392

نراق خرداد ماه

جیکر مامان توتعطیلات خرداد رفتیم نراق شما برای اولین بار بود که میرفتین اونجا  شب تو پار تو بغل بابایی برای ناهار رفته بودیم بیرون در و دشت شما بابایی کنار بزغاله ها در کل خوش گذشت ایشالله سفرایی بدی شما بزرگتر هستی و اقا تر ...
6 شهريور 1392

تاخیر

سلام عشقم یه مدته خیلی کم کار شدم  اخه سرم حسابی شلوغ بوده میدونی که بلاخره اومدیم خونه خودمون  تو مدت اتفاقای زیادی افتاده  مثلا شما الان خیلی عالی راه میری هشتا دندون داری ماما و بابا میگی جی جی باب(اب) جوجو بیا و چند تا کلمه دیگه میگی پسرم حسابی بزرگ شده و شیطون   مخلصیم ...
6 شهريور 1392

اولین زیارت مشهد

17 فروردین بود که بامامانی و خاله رفتیم مشهد خیلی خوش گذشت بعد هم رفتیم شمال اینجوری شد که پسرم شد مشهدی محمد به خاطر اینکه زیاد تکون میخوردی نشد عکس بهتری ازت بگیرن   ببین تو رو خدا کجا رفته نشسته بیا این طرف پسر شیطون از سر راه مردم                                                         اینم یه عکس از کنار دریا البته چون از تو ماشین اومدیم کنار دریا لباست زیاد مناسب نیست ...
11 خرداد 1392

اولین مروارید

سلام عشق من دو روز پیش بالاخره مروارید کوچولوت خودتشو نشون داد میدونم خیلی اذیت شدی عزیز مامان  وقتی دیدم خیلی خوشحال شدم دندون جلوت سمت چپت خودت میدونی که قبلا هم دندون در اورده بودی اما نمیدونم چرا رشدش متوقف شد تبریک میگم بهت پسر با دندونم مبارکت باشه                              راستی پسرم دیگه داره بزرگ میشه چند روزیه که میتونی یه قدم یا دو تا قدم بر داری ماشالله مامان جون در اولین وقت عکس با دندونت میذارم ...
12 اسفند 1391

شیطنت

سلام زندگی من نمیدونی جدیدا چقد شیطون شدی دائم یکی باید مراقبت باشه مثلا دیشب داشتم از بی خوابی میمردم شما وسط اتاق واسه خودتتو تاریکی راه میرفتی یا میومدی منو اذیت میکردی که نخوابم   از چند تا از شیطنتات عکس انداختم که برات میذارم یکی این من اون پشتی رو گذاشتم اونجا که شما نری دست بزنب به تلفن اماانگار ... یا این یکی البته خیلی کارای دیگه میکنی که به مرور عکساشو میذارم برات اهان راستی یه زست جدید که یاد گرفتی وقتی کسی میخواد ازت عکس بگیره خودتو این شکلی میکنی ...
12 اسفند 1391

اولین جشن میلاد

سلام گلم 10بهمن مصادف بود با تولد پیامبر  به خاطر اینکه اولین جشن میلاد شما بود عمو سعید کیک گرفت شب اومد خونه ما اما خودمو چهارتا بودیم کیک خورده نشد به همین خاطر کیک موند برای فردا شبش که خونه عمه بودیم شب خوبی بود عمو رضا برات یه اسباب بازی خریده بود که باهاش میشد موزیک زد   اینجا با حلما داشتین بازی میکردین   ...
18 بهمن 1391

ایستادن

سلام هستی ماما ن                                                                              قربون اون چشمای نازت به مامان که انقد عاشقته                                                            هستی من از کارای جدیدی که یاد گرفتی اینکه که وقتی بلند مبشی میاستی دستات ول میکنی و به اندازه ...
4 بهمن 1391